019

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب


زیبا هلال یک شبه ، ای سایه ی سرم

بالا نشسته ای مرا می کنی نگاه

عالم همه پناه به نام تو می برند

حالا ببین که خواهر تو گشته بی پناه


تو قرص ماه بودی و حالا شدی هلال

دیشب مگر چگونه شبت کرده ای سحر

روی تو سوخته چونان روی مادرم

خاکستر است لای همه گیسوان سر


عمری سرم به سینه ات آرام می گرفت

حالا تو روی نیزه و من بین محملم

هر بار نیزه دار ، سرت چرخ می دهد

با هر تکانِ نیزه تکان می خورد دلم


از بعد قتلگاه که دیدم به چشم خود

زخمی شده دو گونه ی تو در وضوی خاک

دامن گرفته ام پی رأس تو هر قدم

تا که نیفتی از سر نیزه به روی خاک

 

عمری ندیده است کسی سایه ی مرا

حالا ببین که رنج و بلا یاورم شده

شاه نجف کجاست تماشا کند مرا

این آستین کهنه حجاب سرم شده