018

ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب


خدا کند ز لبت یک سلام هم باشد 

و سایه‌ ات به سرم مستدام هم باشد

بریز گیسوی خود را به شانه‌ های نسیم 

که خوش تر است که ماهم تمام هم باشد

 کم است این همه دشنام‌ های طولانی 

که کوچه کوچه نگاه حرام هم باشد 

گذشتن از گذر تنگ کوچه‌ ها سخت است 

و سخت تر که در آن ازدحام هم باشد

فقط نه این که پُر از آشناست هر طرفم 

کنیز خانه‌ یمان روی بام هم باشد 

شب گذشته یتیمت به ضرب زجر آمد 

 بلور خورده تَرک بی دوام هم باشد 

چه حال می‌ شوی آن لحظه‌ ای که تنهایی 

اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد 

خدا کند سر طفلت نیفتد از نیزه 

خدا کند که سرش تا به شام هم باشد

لباس کهنه‌ ی خود را برایم آوردند 

میان کوفه کمی احترام هم باشد

دلم خوش است که با نیزه‌ ی تو می آیم 

اگرچه فاصله ام یک دو گام هم باشد