ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وه چه گلزاری که شوقش در کمین افتاده بود
صد بغل عطر گلش در آستین افتاده بود
برنگشت آخر دل مدهوش از گشت و گذار
بس که باغ چهره ی او دل نشین افتاده بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
وه چه گلزاری که شوقش در کمین افتاده بود
صد بغل عطر گلش در آستین افتاده بود
برنگشت آخر دل مدهوش از گشت و گذار
بس که باغ چهره ی او دل نشین افتاده بود
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
گشود جانب دریا ، نگاه شعله ورش را
همان نگاه که می سوخت از درون ، جگرش را
به دور دست بیابان نگاه کرد ، چگونه
گرفته بود عطش ، خیمه خیمه ، دور و برش را
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
اگر چه مادر تو ، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
حسین ، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو ، هرگز شبیه حیدر نیست
ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی ست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی ست
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بُوَد چشم من ، از آب تهی ست