ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
" با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر می آورم لبیک یا زینب... "
این را که گفتی شوری افتاده ست در جانم
در اعتقادم ... باورم ... لبیک یا زینب ...
عمری سرِ این سفره نانم داد و با خود گفت
در روضه هایش مادرم : لبیک یا زینب
هر چند دستم خالی خالی ست ، می خوانم
تا ربنای آخرم : لبیک یا زینب
این شور عاشوراست در دل ها که می گوید :
" جانم فدای خواهرم ، لبیک یا زینب "
تو با تفنگت رفتی و در معرکه خواندی :
" من نیز ابن الحیدرم ! لبیک یا زینب ! "
رفتی و گفتی اذن نزدیک است اما تا
لب تر نکرده رهبرم لبیک یا زینب ! ...
حالا که بی سر آمدی حک می کنم این را
بر پیکر انگشترم : " لبیک یا زینب "
شاید قلم روزی تفنگی شد که بنویسم
با خون میان دفترم : " لبیک یا زینب "