ادامه ی شعر در ادامه ی مطلب
هر شب یتیم توست دل جمکرانی ام
جانم به لب رسیده ، بیا یار جانیام !
از بادها نشانی تان را گرفته ام
عمری ست عاجزانه پی آن نشانی ام
طی شد جوانی من و رؤیت نشد رُخت
" شرمنده ی جوانی از این زندگانی ام "
در این دهه اگر چه صدایت گرفته است
یک شب بخوان به صوت خوش آسمانی ام
در روضه احتمال حضورت قوی تر است
شاید به عشق نام عمویت بخوانی ام
هم پیر قد خمیدگی زینب توأم
هم داغدار آن دو لب خیزرانی ام
این روزها که حال مرا درک می کنی
بگذار دست بر دل آتش فشانی ام
در به دری برای غلام تو خوب نیست !
تأیید کن که نوکر صاحب زمانی ام